آندیا جونمآندیا جونم، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 19 روز سن داره

دخترمن آندیا

اگه گفتید این چیه

هرکه دل به دنیا بندد  به سه خصلت دل بسته است 1-اندوهی که پایان ندارد 2- آرزویی که بدست نیاید 3-امیدی که به آن نرسد امام صادق (ع )                                           ...
19 مرداد 1393

اینم یک جمله ازبابای آندیا

  آندیا جان تو زیباترین مفهوم زندگی برای پدرت هستی ، ارمغان حضور تو به شقایق هستی من رنگ بخشید و طلیعه کرامت الهی  از پنجره نگاه زیبایت در قلب من تثبیت شد چه کنم که خاموشم نه از ناشکری بلکه قاصراست زبانم از این سفره لایتناهی   ...
15 مرداد 1393

دوست جدید آندیا امیر علی (میمیرعلی)

 دوست خوب دو دوست در بیابان همسفر بودند. در طول راه با هم دعوا کردند. یکی به دیگری سیلی زد. دوستی که صورتش به شدت درد گرفته بود بدون هیچ حرفی روی شن نوشت: « امروز بهترین دوستم مرا سیلی زد». آنها به راهشان ادامه دادند تا به چشمه ای رسیدند و تصمیم گرفتند حمام کنند. ناگهان دوست سیلی خورده به حال غرق شدن افتاد. اما دوستش او را نجات داد. او بر روی سنگ نوشت:« امروز بهترین دوستم زندگیم را نجات داد .» دوستی که او را سیلی زده و نجات داده بود پرسید:« چرا وقتی سیلی ات زدم ،بر روی شن و حالا بر روی سنگ نوشتی ؟» دوستش پاسخ داد :«وقتی دوستی تو را ناراحت می کند باید آن را بر روی شن بنویسی تا...
13 مرداد 1393

دلیل تغیر سبک وبلاگت

                      آندیای عزیزم ببخشید یهویی و بی مقدمه سبک وبلاگت تغییر کرد دیدم ماشاء الله دیگه داری بزرگ و خانم میشی و بچه های امروزی هم از نصیحت خوششون نمیاد گفتم برای اینکه هم برای تو جذاب باشه و هم من به این طریق به تو حرفهام رو بزنم در سخن بزرگها و داستانهای کوتاه و حتی اس ام اس خلاصه هرچیزی که برای تو آموزنده باشه این کلامها رو بگم در ضمن می خوام مدرک داشته باشم که فردا روزی نگی مامان عاطی تو به من اینها رو نگفته بودی ...
13 مرداد 1393

خاطره های تلخ مربوط به آندیا

     چه احساس خوبیه وقتی می شنویم کسی می گوید : مواظب خودت باش اما خیلی بهتر از اون اینه که می شنویم کسی می گوید : خودم همیشه مواظبتم !             آندیا جونم اول خدا رو شکر می کنم به خاطر سالم بودن تو گل عزیزم میشه گفت تو شیطون بلا باز برای من اضطراب ایجاد کردی با شیطنتهات 7 مرداد روز عید فطر بود که خانم یکی از مهره های بازیت رو توی انگشتت رد کرده بودی و این توی انگشتت مونده بود و مامان عاطی دیوونه شد تا به زور به وسیله کف تونست از توی انگشتت درآورد و همش به من می گفتی مامان عاطی دیگه انگشتم خوب نمیشه و با این حرفت به جیگر من آتیش می زدی ...
10 مرداد 1393

آندیا در عروسی علیرضا و آرزو جون

    دختر خوشبخت پسر بدبخت    ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻤﯽ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ : ﺷﻨﯿﺪﻩ ﺍﻡ ﭘﺴﺮ ﻭ ﺩﺧﺘﺮﺕ ﻫﺮ ﺩﻭ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ، ﺁﯾﺎ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺧﻮﺩ ﺭﺍﺿﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ ؟ ﺧﺎﻧﻢ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ : ﺩﺧﺘﺮﻡ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺧﻮﺷﯽ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﻩ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺁﺭﺯﻭ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ . ﺍﺑﺪﺍ ﺩﺳﺖ ﺑﻪ ﺳﯿﺎﻩ ﻭ ﺳﻔﯿﺪ ﻧﻤﯽ ﺯﻧﺪ . ﺻﺒﺤﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺭﺧﺘﺨﻮﺍﺏ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﺩ . ﺑﻌﺪ ﺍﻇﻬﺮﻫﺎ ﻫﻢ ﺩﻭ ﺳﻪ ﺳﺎﻋﺘﯽ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺑﺪ  . ﻋﺼﺮ ﺑﺎ ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﺶ ﺑﻪ ﮔﺮﺩﺵ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ ﻭ ﺷﺐ ﻫﻢ ﺑﺎ ﺗﻔﺮﯾﺤﺎﺗﯽ ﻣﺜﻞ ﺳﯿﻨﻤﺎ ﻭ ﺗﻠﻮﯾﺰﯾﻮﻥ ﺳﺮ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﮔﺮﻡ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ . ﯾﻘﯿﻦ ﺩﺍﺭﻡ ﮐﻪ ﺩﺍﻣﺎﺩﻡ ﻫﻢ ﺑﺎ ﺩﺍﺷﺘﻦ چنین ﻫﻤﺴﺮﯼ ﺳﻌﺎﺩﺗﻤﻨﺪ ﺍﺳﺖ ! ﭘﺮﺳﯿﺪﻥ ﻭﺿﻊ ﭘﺴﺮﺕ ﭼﻄﻮﺭ ﺍﺳﺖ ؟ ﮔﻔﺖ : ﺍﻭﻩ ﺍﻭﻩ !!! ﺧﺪﺍ ﻧﺼﯿﺐ ﻧﮑﻨ...
10 مرداد 1393

معارفه عروسکهای آندیا جونم

    روزی لقمان به پسرش گفت امروز به تو 3 پند می دهم که کامروا شوی. اول اینکه سعی کن در زندگی بهترین غذای جهان را بخوری! دوم اینکه در بهترین بستر و رختخواب جهان بخوابی ! سوم اینکه در بهترین کاخها و خانه های جهان زندگی کنی !!! پسر لقمان گفت ای پدر ما یک خانواده بسیار فقیر هستیم چطور من می توانم این کارها را انجام دهم؟ لقمان جواب داد : اگر کمی دیرتر و کمتر غذا بخوری هر غذایی که میخوری طعم بهترین غذای جهان را می دهد . اگر بیشتر کار کنی و کمی دیرتر بخوابی در هر جا که خوابیده ای احساس می کنی بهترین خوابگاه جهان است . و اگر با مردم دوستی کنی و در قلب آنها جای می گیری و آنوقت بهترین خانه های جهان م...
10 مرداد 1393

باز تخم مرغ شکستنهای آندیا

  جوجه طلائی جوجه طلائی       نوکت سرخ و حنائی       تخم خود را شکستی       چگونه بیرون جستی       گفتا جایم تنگ بود       دیوارش از سنگ بود       نه پنجره نه در داشت       نه کسی ز من خبر داشت       به خودم دادم تکان   مثل رستم پهلوان تخم خود را شکستم اینجوری بیرون جستم              ...
3 مرداد 1393

اتاق آندیا گلی با تم میکی موس

    عروسک خوشگل و نازم توئی       با چشمون آبی و لپ گلی       وقتی که نازت میکنم  می خندی       موقع خواب چشمونتو می بندی       رختخواب سفید و توری داری       تا که برات قصه نگم بیداری       منم برات موقع خواب همیشه     قصه می گم قصه گرگ و میشه       این ماشین و عروسک یادگاری ازشیراز و اصفهانه اسم این عروسکت آندیا زقو هست که خود...
3 مرداد 1393

بفرمایید آندیا خانم آفتاب

    شعر کودکانه " عینک مهربان " عینک من دوست دارد  درس هایم را بخواند روزها با مهربانی روی چشم من بماند دسته هایش پشت گوشم تکیه داده روی بالش می کشد دستی به مویم می کند آن را نوازش عینکم را دوست دارم نیست او بیکار و تنبل مطمئنم در کنارش می شوم شاگرد اول                                                           &n...
3 مرداد 1393